عکس کیک روزمادر
SevdaHatami
۴۳
۶۱۸

کیک روزمادر

۲ بهمن ۰۲
اادامه داستان
این زمزمه ها تا سال آقاجون ادامه پیدا کرد ، بعد از سال آقاجون یک شب دور هم جمع شدیم و از وکیل آقاجون خواستیم تا بیاد وصیت نامه رو برامون بخونه.....
بعد از خواندن اون وصیت نامه شوم ، بگو مگو ها به حدی رسید که دعوا بین برادر ها شکل گرفت برای اولین بار عموم رو بابام دست بلند کرد و به قصد کشت همو میزدن....
چند وقتی از اون دعوا گذشت ، تو این مدت احمد اصلا برای دیدن خواهرم نیومد ، بابام هم اجازه نمی‌داد که خواهرم به دیدن احمد بره...‌...
تو این مدت خواهرم از دلتنگی زیاد مثل مرغ سرکنده شده بود ، همش چشمش به در بود تا احمد بیاد.....
یک روز عصر زن عموم زنگ زد با توپ و تشر به مامان گفت قدم دخترت برای ما نحس بود ، ما می‌خواهیم این نامزدی رو بهم بزنیم حلقه و وسایلی رو که خریدیم احمد شب میاد می‌بره .....
خواهرم اصلا این حرف مامانم و باور نمی‌کرد همش راه می‌رفت و با خودش می‌گفت احمد که بیاد درستش من مطمئنم احمد یه کاری برامون می‌کنه....
شب که احمد اومد وسایل ها رو ببره هممون منتظر بودیم حرفی بزنه احمد بدون اینکه چیزی بگه وسایل ها رو گرفت و رفت.....
بعد رفتن احمد ، خواهرم از هوش رفت ، وقتی به هوش اومد با هیچ کدوممون حرف نزد، تو شک بدی فرو رفته بود حتی گریه هم نمی‌کرد ،تا چند روز لب به آب و غذا نزد...
طبق اون وصیت نامه ما باید کم کم از اونجا می‌رفتیم....
خواهر روز به روز لاغر تر و افسرده تر میشد.....
پنج ماه بعد از رفتنمون از خونه ، زن عمو زنگ زد و ما رو برای جشن عقد احمد و برادر زاده خودش دعوت کرد....
موقع خداحافظی به مامانم گفت ، لطفا زیبا رو با خودتون نیارین عروسیم ناراحت میشه:)
خواهرم باشنیدن این خبر خودشو تو اتاق حبس کردتمام قرص هاشو باهم خورد،اگه به موقع به دادش نمیرسیدم خواهرم ازدست رفته بود...زیبابعدازاون اتفاق ازخواهرم به جز پوست و استخوان چیزی باقی نمانده بود...زیبا بعداون اتفاق تحت نظر روانپزشک قرارگرفت...
دیگه چیزی از خواهری که همیشه عشق تو چشماش موج میزد،برای همه چیز ذوق میکرد باقی نمانده بود...
زیبا دیگه با هیچ کس حرف نمیزد حتی دیگه درجواب سوال هامون سرشو هم تکون نمیداد💔
وضعیت خواهرم به حدی حاد بود که روانپزشکش گفت راهی باقی نمونده باید تیمارستان بستری بشه با کلی مقاومت و گریه مادرم خواهرم دوسال در تیمارستان بستری شد
بعددوسال پدرم بارضایت خودش زیبا رو به خونه برگردوند ،زیبا دیگه هیچوقت اون دختر قبلی نشد..‌
...